نفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضلنفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
 گل دخترم فاطمه زهرا گل دخترم فاطمه زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

به عشق ابوالفضل ♥●•٠·˙

سلام بر خون خدا

  بازین چه شورش است که در خلق عالم است       بازین چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است...   آقا سلام بر غزل اشک و ماتمت        بر مسجد و حسینیه و روضه و دمت چندی گذشت در غم هجران اشک تو    پر میکشید دل به هوای محرمت تسلیت آجرک الله یا صاحب الزمان (عج) ...
28 آبان 1391

یکسال دلبری

ابوالفضل در یکسالی که گذشت به روایت تصاویر... بفرمایید ادامه....... روز اول دلبری : ماه اول: ماه سوم: ماه چهارم:دارم میرم عقد کنون.... ماه پنجم هنگامه ی  مروارید دار شدن :   شب سیزده بدر ؛ماه ششم غذا خوردن : آغاز نشستن: سرآغاز شیطنت:ماه هفتم ماه هشتم: در سر آغاز دوازدهمین ماه : گامهایت استوار دلبندم: آرزویم این است خنده ات از ته دل نفست گرم و نگاهت روشن دلت از نور خدایی سرشار  ودعایم  اینست که خدایت حافظ ...
24 آبان 1391

عکس تولد

بالاخره با کلی مشقت تونستم یه کیک بپزم و یه جشن مختصر و کوچیکی بگیریم برای گل پسر . به تولد فرشته کوچولو خوش اومدین . بفرمایید ادامه ... تزئینات کار خودم.   کیک دستپخت خودم البته امکانات کم بود برای تزئین.   دیگه گل پسری خوابش میاد . پس این کیکو نمیارین ما میخوایم بریم بخوابیم ها... با دیدن کیک :بدینش به من   خوشحال از تصاحب کیک:     خوب بذار ببینم چطوره...   با احتیاط خامه برمیداره....     البته اولش گذاشت تو دهن مامانی تا ببینه یه موقع خطرناک نباشه و بعد ...   نه انگار بد ...
23 آبان 1391

یا علی پسرم

 امروز یکسال و ده روز ؛از دیشب آقا ابوالفضلم دیگه دست میذاره به زانو و خودش بلند میشه از زمین، امروز هم کلی تمرین کردوکلی ذوق زد مینشست روی دوپا و با احتیاط بلند میشد و می خندید هر موقع مینشست بهش میگفتم یا علی بلند میشد . و این کار رو باهم چند بار تکرار کردیم حسابی خوشحال بودیم مادر و پسر . خدایا شکرت البته مدت زیادیه که میتونه  مستقل بایسته و چند قدمی با عجله راه بره البته با کلی ترس و احتیاط . یه چیز دیگه که گل پسری یاد گرفته :وقتی دستو میاری و بهش میگی بزن قدش اونم محکم میزنه کف دستت. راستی این روزا یاد گرفته انگشتشو فرو میکنه تو دهنش تا ته گلوش به طوری که حتی بالا میاره و انگار ازی...
22 آبان 1391

واکسن یکسالگی

دیروز گل پسرو بردم خانه بهداشت وای که امانمو برید تمام مدت جیغ میزد نه اینکه صداش می پیچید خوشش اومده بود. کلی هم معطل شدیم از ساعت 7 ونیم تا نزدیکای 10 دیگه ابوالفضل حسابی کلافه شده بود وبا اینکه داییش و مامانم هم باما بودن  فقط من باید بغلش میکردم وگرنه یه جیییییییییییییغ بنفش میکشید. خلاصه تا بالاخره نوبتمون شد و  پایش و بعد هم واکسن که من جرأت نگاه کرد نداشتم ابوالفضل رو نشوندم توبغل مامانم و منم چشمامو بستم و پاهاشو محکم گرفتم بمیرم بچم چه دردی کشید ولی خوب زیاد گریه نکرد آخه خیلی صبوره گل پسرم ؛ خدا روشکر دیگه این واکسن تب و بیقراری نداره. قد 78    وزن 12 ...
16 آبان 1391

تشکر

سلام به همه ی دوستای خوب و نازنینمون که با ما همدردی کردن وبرای سلامتی بابابزرگ  دعا کردند .روی ماه همشون و نی نی های خوشکلشون رو میبوسیم. باید بگم که عمل قلب پدربزرگ با موفقیت انجام شده و الان هم در وضعیت خوبی هستن الحمدلله وبزودی از بیمارستان ترخیص میشن و میان خونه انشاالله. واینکه ما جشن تولد ابوالفضل گلم رو کمی با تأخیر برگزار میکنیم ، تا زمانی که حال پدربزرگ بهتر بشه . این هم یه عکس از ابوالفضل و آقاجونش: ...
11 آبان 1391

التماس دعای زیاد

سلام به روی ماهتون؛ عیدتون مبارک    یه مدته که کمتر حوصله دارم بیام مطلبی بنویسم و عکسی بذارم این روزا ابوالفضل گلم سرما خورده منو باباییش هم سرما داده البته ما بهتریم . متاسفانه پدربزرگ ابوالفضل (پدربابایی)مشکل قلبی پیدا کرده وبیمارستان  بستری شده وباید عمل قلب باز انجام بده ما همه خیلی دلواپسیم تورو خدا دعا کنید برای سلامتیش و یه خبر ناگوار دیگه اینکه خاله همسرم بعد از دوسال بیماری درست شب عید قربان به رحمت ایزدی پیوست و از بین ما رفت فقط سی و دو سالش بود ... روزای بدی رو داریم پشت سر میذاریم از همه دوستان طلب دعای خیر دارم . ...
5 آبان 1391