نفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضلنفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
 گل دخترم فاطمه زهرا گل دخترم فاطمه زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

به عشق ابوالفضل ♥●•٠·˙

فکری

این روزا همش تو فکر جشن تولد یکسالگیت هستم گلم . نمیدونم سفارش بدم از سایت برام وسایل و تزئینات رو بیارن یا خودم برم دونه دونه بخرم ؟! خیلی برام مهمه آخه هم جشن تولد یکسالگی شماست هم سالگرد عقد منو باباییه واز همه مهم تر درست شب عید غدیر خم میشه.خیلی خوشحالم که این مناسبتها باهم شدن از طرفی هم سخت شده که چه جوری جشن بگیریم؟ وای خدا چقدر همه چی گرونه ؛ تازه باید دوتا کادو هم بگیرم یکی برا قند عسل یکی برای بابایی. راستی خوبه یه چیزی تعریف کنم :یه روز که رفته بودم بازار تو یه فروشگاه سیسمونی فروشی رفتم دیدم سر میز یه صندلی خوشگل رنگارنگ (لگن )گذاشتن قیمتش رو پرسیدم شاید باورتون نشه گفت پنجاه هزار تومن مال تایوانه!...
13 مهر 1391

یازده ماه

بهترین بهترین من نام تو مرا همیشه مست میکند... ای تو بهترین سرود هستی ام فدای بودنت تمام هستی ام نگاه پاک تو روشنی بخش هستی ام با وجود تو با بوییدنت با بوسیدنت در آغوش فشردنت عشق را معنایی تازه میکنم عشق ناب و پاک مادری هدیه ای از جناب لایزال پاک و مهربان شکر بودنت نیست در توان من در دعای خود لحظه لحظه استغاثه میکنم : چشم روشن تورا .   یازده ماه است آمده ای ای ماه دل آرای ما خوش آمده ای  خوش آمده ای خوش آمده ای ... مبارک است این ماه یازده بر تو ای دلبند نازنینم دوستت دارم دوستت دارم دوست...
12 مهر 1391

برج اردکی

عزیز مامان یاد گرفته حلقه هارو بچینه تو برج البته از اردکش خوشش نمیاد... مراحل ساخت برج: کدومو بذارم؟!! این یکی... آهان خوب شد.   حالا درشون بیارم... حالا برجو بذارم توی حلقه ها!!!   حالا بخورمش ببینم چه مزه ایه!!!     بدون شرح... ...
10 مهر 1391

خبر

امروز بالاخره بابایی از وبلاگ گل پسرش دیدن فرمودند!!! آره مامان ،نه اینکه اصلن مهم نبوده نه بابایی وقت نداشته نیگاه کنه امروز هم به زور مامانی یه گوشه چشمی نمودند، حالا قراره رفت سرکار از اونجا (البته اگر فرصت داشت ) برامون کامنتی هم بذارن ؛لطف میکنن بابایی!     بالاخره موفق شدم برم بازار و برای نی نی همسایه الناز خانم یه کادو بخرم؛ یه پیرهن خوشکل. ویه بسته پستونکی کش مو،خیلی خوشکلن ، برای اولین بار آرزو کردم کاش دختر داشتم!!! حالا باید ببینم کی وقت میشه برم خونشون ؟! ...
10 مهر 1391

شیطون بلا

گل پسرم قند عسلم این روزا حسابی بلا شدی ها! دیگه باید حواسمون جمع جمع باشه همه چیزو تقلید میکنی  اول خوب نگاه میکنی بعد هم سعی میکنی انجام بدی کلی با دایی جور شدی دیگه یاد گرفتی تا ببینیش بگی آیی یعنی دایی هر کاری که اون میکنه شما هم انجام میدی وقتی دستاشو بالا بردو تکبیر گفت شما دستاتو مثل اون بالا و پایین اوردی مامان کلی ذوق زد قربون تکبیر گفتنت بشم گل پسرم وقتی هم میریم خونه آقاجون اینا (پدر بابایی)دیگه  حسابی فرمانروایی میکنی اونجا همه دورو برتن ویه لحظه تنها نیستی میری خودتو به عمه یا مامان جون میچسبونی که بغلت کنن میدونی اونا همش بغلت میکنن و تابت میدن تو خونه روز بعد تو خونه دیگه آویزون منی که باید بغلم کنی ! اصلن هم...
9 مهر 1391

میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طوس

همیشه از حرمت بوی سیب می اید صدای بال ملائک عجب می اید   سلام ضامن اهو دل شکسته من به پابوس نگاهت غریب می اید طلای گنبد تو وعده گاه کفترهاست کبوتر دل من بی شکیب می اید برات گشته به قلبم مراد خواهی داد چرا که ناله امن یجیب می اید ...
7 مهر 1391