نفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضلنفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
 گل دخترم فاطمه زهرا گل دخترم فاطمه زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

به عشق ابوالفضل ♥●•٠·˙

عزاداری ابوالفضلم و کارهای جدید

از عزاداریهای ما که هیچ نپرسین که ابوالفضل خان حسابی از شرمندگیمون دراومد به هیچ وجه راضی نبود توی جای شلوغ آروم بشینه روز جهانی علی اصغر که بردمش چنان عزاداری کرد که نگو !تصمیم داشتم تعریف نکنم ولی بعد گفتم بنویسم که خودش بعدها بخونه ولذت ببره ... البته ابتدای مراسم آروم بود چون صبح زود از خواب بیدار شده بود اولش یه کم کسل بود بعد بلند شد چون جای مانوری نداشت شروع کرد به نق و نق کردن بعد هم که چنان شلوغ شد و هوا هم گرم شد که بی تاب بی تاب شده بود و فقط گریه میکرد و چون صدای بلند گو زیاد بود خوابش هم نمی برد خلاصه اینکه از همون اول سخنرانی ابوالفضل گریه میکرد تا مرثیه خوانی و سینه زنی و پایان مجلس واز عوارضش اینکه تا دو سه رو...
12 آذر 1391

یا علی پسرم

 امروز یکسال و ده روز ؛از دیشب آقا ابوالفضلم دیگه دست میذاره به زانو و خودش بلند میشه از زمین، امروز هم کلی تمرین کردوکلی ذوق زد مینشست روی دوپا و با احتیاط بلند میشد و می خندید هر موقع مینشست بهش میگفتم یا علی بلند میشد . و این کار رو باهم چند بار تکرار کردیم حسابی خوشحال بودیم مادر و پسر . خدایا شکرت البته مدت زیادیه که میتونه  مستقل بایسته و چند قدمی با عجله راه بره البته با کلی ترس و احتیاط . یه چیز دیگه که گل پسری یاد گرفته :وقتی دستو میاری و بهش میگی بزن قدش اونم محکم میزنه کف دستت. راستی این روزا یاد گرفته انگشتشو فرو میکنه تو دهنش تا ته گلوش به طوری که حتی بالا میاره و انگار ازی...
22 آبان 1391

کلاغ پر

چند روزه با ابوالفضل بازی کلاغ پر رو کار میکنم امروز دیدم یهو خودش انگشتشو گذاشت رو زمین گفت : بِ    وبرد بالا :   بَ  منومیگی: داشتم از خوشحالی ذوق مرگ میشدم   اینجوری: وبعدش هم بغلش کردم و حسابی ماچیدمش . عشق مامانی گل پسرم ...
26 مهر 1391

تکبیر؛ الله اکبر

سلام گل پسرم ، ابوالفضلم ،نور دیده ام ؛ دو  روزیست که تکبیر گو شده ای جان دلم. وقتی که سجاده رو باز میکنیم یا وقتی که تلویزیون نماز پخش میکنه شما هم اون دو تا دستای گلتو بالا و پایین میبری و میگی: اَا بَ  یعنی الله اکبر (هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید...) قربون تکبیر گفتنت بشم عسلم.تازه وقتی بابا می ایسته و تکبیر میگه شما هم میری روبروش میشینی . سجاده رو هم می خوای باز کنی براش.مهر رو میگیری تو دستت و تکبیر میگی. خدایا ابوالفضل را از نور ایمان سرشار کن. « آمین یا رب العالمین » ...
16 مهر 1391

دیگه چه کارهایی بلدم

خوشکل مامان توپ بازی میکنه .دیشب وقتی توپشو با یه دست گرفت کلی ذوق زد  باید ببینید چطور وقتی چهار دستو پا میره توپو هم با خودش میبره اونو پرت میکنه جلو تر و خودش هم میره دنبالش   این روزا حسابی شیرین شده پسملم ماشاالله میبینید چطور در بطری رو گذاشته تو دهنش! ...
27 شهريور 1391

الو... الو...

دیروز گل پسرم گوشی تلفن رو برداشته بود و گذاشته بود کنار گوشش و یعنی داشت  حرف میزد: اااا اووو این اولین باریه که میبینم این کارو میکنه!!!کلی ذوق زدم       داشتم نماز میخوندم که تلفن زنگ زد، این شازده کوچولو هم رفت سراغ تلفن و میگفت بابا ،ازاونجایی که تلفن رو جایی دور از دسترسش گذاشتم فقط نگاهش میکرد و میگفت بابا ؛بعد که نمازم تموم شد دیدم بله باباییش بوده که زنگ میزده!!! ...
27 شهريور 1391

کارهای جدید

وقتی میخوایم غذا بخوریم میاد و قاشق یا چنگالی برمیداره و از یه ظرف غذا میزنه تو ظرف دیگه و اگر میلش بود غذا رو برمیداره با همون قاشق و چنگال و میذاره تو دهنش لیوان هم از دسته میگیره و با تسلط کامل آب میخوره ماشاالله به پسرم. با باباش هم حسابی رفیقه هر کاری که بابا انجام میده ابوالفضل هم تقلید میکنه کامپیوتر هم که فوت آبه پسرم با یه دست موسو میگیره و انگشت های اون دستش هم ایقدر جالب رو کیبورد میزنه که نگو تازه به مانیتور هم نگاه میکنه میدونه که اینا به هم مربوط میشن. توی آشپزخونه که میاد سرا اجاق گاز میره و میایسته و دیگه دستش به دکمه ها میرسه و مدام دکمه ی فندک رو میزنه این کارو از باباش یاد گرفته دکمه چراغ فرگاز ه...
27 شهريور 1391
1