عدم توفیق
دیشب کلی برنامه ریختیم با جناب همسر که صبح زود پاشیم بیوفتیم راه دنبال کارهای بانکی و عقب افتاده . بعد مدتها عزم راسخ داشتیم جون خودم. سر مبارک به بالین نذاشته بودیم که جناب ابوالفضل خان بیدار شدند و شروع به گریه و بی تابی , طفلک بینیش کیپ شده و نمیتونه از راه بینی نفس بکشه از راه دهان هم نمیدونم وقتی میخوابه یادش میره که نفس بکشه خلاصه اینکه تا صبح با هم بیدار بودیم وایشون گریه میکردن و من کلافه که چیکار کنم براش؛ هیچی دیگه دم صبحی دیدم هوا یه طوریه، یه نیگا کردم بیرون دیدم ؛ بعله هوا خاکه وسرده وباد شدیدی هم وزیدن گرفته ، دیگه خلاصه بیخیال رفتن شدیم و همه چی دست بدست هم داد تا همچنان کارهای عقب افتاده عقبتر بیفتند. ج...