نفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضلنفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
 گل دخترم فاطمه زهرا گل دخترم فاطمه زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

به عشق ابوالفضل ♥●•٠·˙

یه شعر قشنگ خوندم گفتم بد نیست که بذارم براپسملم ودوستان

از ما بترس شیعه ی سرسخت حیدریم جان بر كفان لشگر سردار خیبریم   از جمعه ای بترس، كه روز سوارهاست پشت سر امام زمان ذوالفقارهاست   از جمعه ای بترس، كه دنیا به كام ماست فرخنده روز پر ظفر انتقام ماست   از جمعه ای بترس، كه پولاد می شو یم از هُرم عشق، مالك و مقداد می شویم       ...
27 شهريور 1391

موهای نگار خانم

چند شب پیش رفته بودیم خونه داییم, نگار خانم دخمل داییم یکسالی از ابوالفضلم بزرگتره حسابی بلا و بازیگوشه .  ابوالفضل مهربون منم تا دیدش کلی ذوق زد براش و بغلش کرد ولی بعد چند ثانیه یقه ی ابوالفضلم بود که با دستای نگار کشیده میشدو هر اسباب بازی که گل پسرم میگرفت خانم می اومد و میگرفتش. پسر مظلوم من هم هیچی نمیگفت وقتی چند لحظه توی اتاق تنها شدن مامان نگار خانم رفت دنبالشون وصدای گریه ی خانمی بلند شد مامانش یک دسته از موهای نگار ونشونم داد وگفت اینا دست ابوالفضل بوده بله گل آقا نمیدونم چطوری موها ی بلا خانم رو کنده بود حالا این موها با کلی التماس و خواهشو تمنا بعد از دوسال تازه دارن در میان که پسملم از خجالتشون دراو...
27 شهريور 1391

جوجه جوجه طلایی

بابابزرگ ابوالفضل براش دو تا جوجه طلایی خوشکل خریده . ابوالفضل هم بادیدنشون خیلی خوشحال شد وبا انگشت اشاره فقط به سرشون میزد . البته نزدیک بود یکیشون رو زیر دستش له کنه    ا ...
27 شهريور 1391

کارهای جدید

وقتی میخوایم غذا بخوریم میاد و قاشق یا چنگالی برمیداره و از یه ظرف غذا میزنه تو ظرف دیگه و اگر میلش بود غذا رو برمیداره با همون قاشق و چنگال و میذاره تو دهنش لیوان هم از دسته میگیره و با تسلط کامل آب میخوره ماشاالله به پسرم. با باباش هم حسابی رفیقه هر کاری که بابا انجام میده ابوالفضل هم تقلید میکنه کامپیوتر هم که فوت آبه پسرم با یه دست موسو میگیره و انگشت های اون دستش هم ایقدر جالب رو کیبورد میزنه که نگو تازه به مانیتور هم نگاه میکنه میدونه که اینا به هم مربوط میشن. توی آشپزخونه که میاد سرا اجاق گاز میره و میایسته و دیگه دستش به دکمه ها میرسه و مدام دکمه ی فندک رو میزنه این کارو از باباش یاد گرفته دکمه چراغ فرگاز ه...
27 شهريور 1391

شیرین کاری

دیروز در حین اینکه داشت شیر میخورد یهو شروع کرد به دست زدن. وقتی میبرمش توی دستشویی که بشورمش شروع میکنه به دست زدن. قربونش برم پسرم همش مامانشو تشویق میکنه. تازه از روز شهادت امام صادق (ع)یاد گرفته سینه هم میزنه البته فعلن یاد گرفته دساشو رو پاهاش بزنه وقتی براش حسین حسین میخونم اونم شروع میکنه البته با خنده!!!! ...
27 شهريور 1391

کارهای جالب گل پسرم

دیروز کشوی تختش رو باز کرده بود یکی از کلاهاشو برداشته بود و میذاشت رو سرش. مدتی نشسته بودم پای کامپیوتر دیدم گل پسری نیومد پیشم نگاه کردم دیدم یه سی دی در اورده از میز تلویزیون و چند دقیقه است مشغول بازی با اونه.جالب بود میذاشتش توی انگشتش و دورش میداد انگش شستشو رد میکرد واز اونطرف میگرفتش ،خلاصه حسابی سرش گرم شده بود. ...
27 شهريور 1391

هوای خاکی

شب شنبه رفتیم لب کارون شام خوردیم هوا عالی بود« البته این که میگم عالی بود نسبت به هوای گرم خودمون میگم نه نسبت به هوای خوش نشین ها»کلی کیف کردیم  ابوالفضل گلم هم نشسته بود و خیلی آروم دور و برش نگاه میکرد .  ولی چشمتون روز بد نبینه آخرای شب بود که هوا ماهیت اصلی خودشو نشون داد ویک خاکی شد گه نگو،حالا خودمون هیچی این آقا پسر ما نمی تونست نفس بکشه .گل پسرم اصلن اون شب و روز بعدشو نتونست خوب بخوابه، بینیش گرفته بود واز بوی خاک اذیت بود ،بمیرم برات مادر انشاالله خدا باعث و بانیشو مجازات کنه. آخه این بچه ها چه گناهی کردن که باید از الان ریه هاشون پر از این خاکی که معلوم نیست باهاش چی داره بشه؟!!!هر وقت هوا اینطور می...
27 شهريور 1391

سلام به روی ماهتون

سلام، بالاخره بعد از یک غیبت طولانی با کلی خبر اومدم.  دلیل غیبتمونو بگم :اول اینکه چند روز شبکه قطع بود بعد هم اینکه رفته بودیم مسافرت جاتون خالی شیییییییراز. ...
19 شهريور 1391

سخنی با تو...

فرزندم ،دلبندم اینک که مینویسم از دلتنگی هایم توطفلی خرد هستی با اندک شناختی از دنیای پیرامون خود ؛نازنین مادر دلم را غمی همیشگی فراگرفته ، غم اینکه چگونه در این دنیای پر مکر و فریب خواهی زیست !غم اینکه مبادا چراغ های رنگی  کم نور اطرافت تو را غافل کند از ماه وستارگان آسمانی ،مبادا گوشهایت پر  شود از همهمه ی پوچ و پوشالی و از زمزمه دلنشین کلام وحیانی غافل بمانی.   فرزندم،قلبم را گر چه از تیرگی های گناهانم افسرده میبینم ولی دعایت  میکنم در هجوم عصر پر از تاریکی دل نازنینت همچون تک ستاره ای در شب ظلمانی باشد روشن ودرخشان که نه تنهاتورا ایمن بدارد از ظلمات ،بل دلهای دیگری را ...
24 مرداد 1391