یه تصمیم:
این روزا آقا اباالفضل حسابی شیطون شده قربونش برم اصلن امان نمیده کاری انجام بدم وقتی بیداره مدام دنبالم راه می افته وبه پاهام آویزون میشه که بغلش کنم.وقتی هم میخوابه اونقدر کار دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم تا میام به خودم بجنبم آقا بیدار میشن تصمیم گرفتم دیگه علاوه بر شیرین کاری هاش که تو وبلاگ ثبت میکنم یه سری درددل و صحبت هم باهاش داشته باشم که انشاالله دلبرم بزرگ شدو آقا شد بخونه .ازکجا معلوم شاید تا اون موقع من نبودم اونوقت با مامانش بیشتر آشنا میشه... "داره تلویزیون تماش میکنه توی این عکس " ...