نفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضلنفس وهمه ی هستی مامان وبابا آقا ابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
 گل دخترم فاطمه زهرا گل دخترم فاطمه زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

به عشق ابوالفضل ♥●•٠·˙

امیر پارسا جون وارد می شود...

امیر پارسا جون خوش اومدی یه پسر ناناز کوچولوی سرخ و سفید با وزن 2کیلو و900گرم خوش اومدی فرشته ی کوچولو اینم پسر طلا: « قابل توجه آبجی جونم و عرفان جون خاله » قربونش ببین چه آروم خوابیده اصلن چشماشو باز نکرد خیلی خسته بوده انگار. ابوالفضلم  با یه لبخند ملیح وزیبایی نگاهش میکرد   یاد نی نی خودم افتادم :توی همون بیمارستان سال پیش     ...
29 مهر 1391

خبر

امروز بالاخره بابایی از وبلاگ گل پسرش دیدن فرمودند!!! آره مامان ،نه اینکه اصلن مهم نبوده نه بابایی وقت نداشته نیگاه کنه امروز هم به زور مامانی یه گوشه چشمی نمودند، حالا قراره رفت سرکار از اونجا (البته اگر فرصت داشت ) برامون کامنتی هم بذارن ؛لطف میکنن بابایی!     بالاخره موفق شدم برم بازار و برای نی نی همسایه الناز خانم یه کادو بخرم؛ یه پیرهن خوشکل. ویه بسته پستونکی کش مو،خیلی خوشکلن ، برای اولین بار آرزو کردم کاش دختر داشتم!!! حالا باید ببینم کی وقت میشه برم خونشون ؟! ...
10 مهر 1391

شیطون بلا

گل پسرم قند عسلم این روزا حسابی بلا شدی ها! دیگه باید حواسمون جمع جمع باشه همه چیزو تقلید میکنی  اول خوب نگاه میکنی بعد هم سعی میکنی انجام بدی کلی با دایی جور شدی دیگه یاد گرفتی تا ببینیش بگی آیی یعنی دایی هر کاری که اون میکنه شما هم انجام میدی وقتی دستاشو بالا بردو تکبیر گفت شما دستاتو مثل اون بالا و پایین اوردی مامان کلی ذوق زد قربون تکبیر گفتنت بشم گل پسرم وقتی هم میریم خونه آقاجون اینا (پدر بابایی)دیگه  حسابی فرمانروایی میکنی اونجا همه دورو برتن ویه لحظه تنها نیستی میری خودتو به عمه یا مامان جون میچسبونی که بغلت کنن میدونی اونا همش بغلت میکنن و تابت میدن تو خونه روز بعد تو خونه دیگه آویزون منی که باید بغلم کنی ! اصلن هم...
9 مهر 1391

اونچه که خدا میخواد

یه خاطره هر چد وقت یکبار توی ذهنم تازه میشه ؛ یه بار که گل پسر رو برده بودم مرکز بهداشت یه خانم کنارم نشسته بود که یه دختر کوچولو هم  تو بغلش بود . خانمه سنش بالا بود و معلوم بود که بچه , نوه  اونه.چند دقیقه بعد هم یه آقا که همسر خانم بود اومد و دختر کوچولو رو گرفت و قدم میزد تا نوبتشون بشه. در همین حین خانمه ازم سن ابوالفضلو پرسید گفت که دختر بچه نوه شه ، دختر دخترش و یک ماه هم از ابوالفضل بزرگتره. وبعد از چند لحظه سکوت گفت «که دخترش بعد از عمل سزارین ،آمبولی میکنه و بعد از چهل روز متأسفانه فوت میشه!» انگار یه آب سردی روی بدنم ریخته باشن یخ کردم، اشکاش سرازیر شد وگفت بعد از پنج سال این بچه گیرشون اومده بود...
2 مهر 1391

نگار خانم بلا

  اونروز رفته بودیم خونه دایی مامان نگار خانم یکسال از گل پسر بزرگتره ماشاالله بلا ست دایم راه میرفت و موهای خوشکل اباالفضل رو میکشید گل منم هیچی نمی گفت حتا گاهی هم می خندید...  گل من چه پسر خوبیه   ...
27 شهريور 1391

خبر اول

اول اینکه با کلی تٔاخیر عیدتون مبارک (عید فطر)وطاعات و عباداتتون مورد قبول درگاه الهی. متاسفانه به دلایلی که گفتم نتونستم تبریک بگم ،ببخشید . خواهر جوووووونم وعرفان جونی اومده بودن پیشمون ویه دوهفته ای موندن اهواز. خیلی دلمون براشون تنگ شده بود ولی ما یه هفته ای رو رفتیم شراز و نتونستیم یه دل سیر همدیگه رو ببینیم   ...
27 شهريور 1391

همسایه 2

راستی همسایه ی محترم بود که راجع بهش قبلن گفته بودم ؛نی نی شون دخمله :الناز خانم. خدا حفظش کنه براشون انشاالله. یه روز به بهونه ی دادن گوشت نذری با ابولفضل رفتیم در خونشون ولی نشد بریم داخل، بنده خدا کلی اصرار کرد اما چون ابوالفضل گلم سرماخورده بود و البته کادویی هم نگرفته بودم نشد برم. حالا میخوام یه لباس خوشکل بخرم ببرم برا دخملی کادو. ولی جالب بود در خونشون که ایستاده بودیم ابوالفضل مدام هجوم میبرد که بره داخل خونه، تازه کلی هم برا خانم همسایه خندید و دست تکون دادو خلاصه خودشو شیرین کرد حتمن میدونه دوستش اونجاست . خانم همسایه هم شرمنده مون کردو پولی داد دست ابوالفضل برای کادوش.دستش درد نکنه.انشاالله تلافی میکنیم. ...
27 شهريور 1391

ماه رمضان فرصتی برای صله ی ارحام

سلام گل پسرم اباالفضلم این روزها حسابی کم خواب شدی  ویخورده هم بهانه گیر .فدات شم فکر کنم میخوای دندونای کناری رو دربیاری ماشالله پسملم زرنگه از شش ماهگی که اولین مرواریدش نوک زد تا هشت ماهگی چار تا دندون بالا و چهارتا دندون پایینش دراومدن  شب جمعه خانواده بابایی براافطار خونمون بودن شما هم حسابی خوشحال ازدیدن عمه ها و مامان جون و باباجون   والبته پدر بزرگ بابایی و یکی از خاله هاش هم اومدن .همه چیز خیلی خوب بود فقط یه مشکل  بود اون هم گرما از اونجایی که کلبه ی ما زیاد ظرفیت نداره: با یه کم پخت وپز بیشتر  میشه یه کوره ی درست وحسابی ماهم که مثل بعضی ها هوای خوبی نداریم بیرون بریم برا ی افطار!!! ...
27 شهريور 1391