واکسن یکسالگی
دیروز گل پسرو بردم خانه بهداشت وای که امانمو برید تمام مدت جیغ میزد نه اینکه صداش می پیچید خوشش اومده بود.
کلی هم معطل شدیم از ساعت 7 ونیم تا نزدیکای 10 دیگه ابوالفضل حسابی کلافه شده بود وبا اینکه داییشو مامانم هم باما بودن فقط من باید بغلش میکردم وگرنه یه جیییییییییییییغ بنفش میکشید.
خلاصه تا بالاخره نوبتمون شد و پایش و بعد هم واکسن که من جرأت نگاه کرد نداشتم ابوالفضل رو نشوندم توبغل مامانم و منم چشمامو بستم و پاهاشو محکم گرفتم بمیرم بچم چه دردی کشید ولی خوب زیاد گریه نکرد آخه خیلی صبوره گل پسرم؛
خدا روشکر دیگه این واکسن تب و بیقراری نداره.
قد 78 وزن 12
راستی بابابزرگ مرخص شده از بیمارستان والان هم حالش خیلی بهتره؛ احتمالن روز جمعه جشن تولد بگیریم برای گل پسر.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی